هم نفس من

ساخت وبلاگ
سلام شنبلیله جانم.خوبی مامان جان؟ شما هم عادت کردی به شب بیداری و صبح خوابیدن. انقدر شبا پرجنب و جوش و پرحرکتی. همین الانم داری به زیر دام لگدای کوچولو میزنی.دلخوشی این روزای من و بابا میبینی که بابا چقدر به خاطرت تلاش میکنه چقدر تلاششو میکنه که برات بهتزینا فراهم بشه و بتونه برات هرکاری بکنه. مامان جان شما که پیش خدا هستی و انقد پاک و معصومی لطفا تو گوش خدا آرزو کن که بابا زودتر رسمی بشه و به خانواده هامون نزدیکتر بشیم. پسر جانم انقد دوس دارم سال دیگه این وقت بابا رسمی شده باشه و دیگه مجبور نباشه اینجوری صبح تا شب بدو و بدو بدو و همیشه خسته باشه و متاسفانه به اندازه دویدن هاش هم پولی گیرش نیاد اوضاع همه خرابه ولی من امیدم به آینده ست به خدایی که تورو معجزه وار به ما داد و تو زندگی مون آورد خدایی که بابا و مطمئنم من رو خیلی دوس داره و دائم دست رحمت و مهربونیش رو به سرمون میکشه. امیدوارم سال دیگه از شیروان برات بنویسم ، امیدوارم برات تعریف کنم از روزای آسباب کشی و انتقالی. امیدوارم وقتی تو بغلم میگیرمت بهت بگم چقدر عاشقانه دوستت دارم. مامان جان سلامت باشی و سلامت به دنیا بیایی. امیدوارم پاقدمت تو فصل معجزوار زندگیم پربرکت و نور برای همه باشه هم نفس من...ادامه مطلب
ما را در سایت هم نفس من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hameshgimno بازدید : 84 تاريخ : شنبه 29 بهمن 1401 ساعت: 1:29

ظهر یک روز پاییزی یعنی روزی که آفتاب کمرنگه. هوا یه خرده سرده و نور هم با شدت کمتری تو خونه جریان داره. گلا خمیازه میکشن و آسمون ابی رو لکه های سفید ابر پوشونده. تا دیروز این ساعت دراز میکشیدم و لش میشدم ولی امروز دوباره قراره شنبلیله رو ببینم ساعت سه و کلی هیجان و استرس دارم. وجود شنبلیله زندگی مون رو پر از آرامش و نور کرده. حمید از ته دل خوشحاله و بهش میباله.خورد و خوراکم بی نهایت زیاد شده این رورا و هر کی میپرسه نی نی چطوره؟میگم بچه ام خیلی آروم و مهربونه میدونه مامان تو غربت تنهاست زیاد اذیت نمیکنه. شنبلیله جانم این روزا این لحظه ها تتها آرزوم اینه صحیح و سالم به دنیا بیایی. بتونم روی ماهاو ببوسم و باهات بهترین لحظه ها رو داشته باشم. شنبلیله جان دنیا رو به امیده و این روزا با اینکه تلخه با اینکه درده با اینکه همه غمگینند ولی ته ته وجود همه مون یه امید بی نهایت داره پر پر میزنه. مطمئنم برای تو روزای شیرین و پر نوری قراره باشه. به قول اون آهنگه که میگه خرابه بگو رو به آبادیه. قراره حالمون به بهترین حال گره بخوره. شنبلیله جانم امیدوارم امروز که میبینمت حالت بهترین بهترین باشه... هم نفس من...ادامه مطلب
ما را در سایت هم نفس من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hameshgimno بازدید : 98 تاريخ : جمعه 30 دی 1401 ساعت: 17:57

شنبلیله جانم داری بزرگ و بزرگتر میشی. تکون های آرومت رو تو شکمم حس میکنم و گاهی حس میکنم ضربه های که میزنی. تمام مامان های که با من حامله بودن تقریبا بچه هاشون به دنیا اومد و من چه داستان های وحشتناکی شنیدم از لحظه های زایمان طبیعی... هر چند من و بابا تصمیم گرفتیم که سزارین کنیم که کمترین آسیبی به تو هم وارد نشه. ولی بازم شنیدن داستانهای دردناک مامانا وحشتناکه. ولی با این کجود از دیشب به خودم قول دادم بهش فکر نکنم و از احظه لحظه حضورت تو شکمم نهایت استفاده رو بکنم. تو دیگه هیچ وقت ۲۴ هفته و یه روزت نمیشه. دیگه هیچ وقت نمیتونم این تکونای معحزه وارت رو تو شکمم حس کنم به خودم قول دادم از لحظه لحظه بودنت لذت ببرم اگه بتونم از دوران جنینیت لذت ببرم یاد میگیرم از دوران نوزادی و بچگیت و بقیه لحظه های زندگیت تا زمانی که هستم لذت ببرم. نیواد جانم، پسر کچولوی مامان و بابا مطمئنم زندگیمون با حضورت پر از نور میشه. همین طور که از لحظه ای که فهمیدم هستی لحظه به لحظه بیشتر عاشق زندگی شدم هم نفس من...ادامه مطلب
ما را در سایت هم نفس من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hameshgimno بازدید : 91 تاريخ : جمعه 30 دی 1401 ساعت: 17:57

لوبیا جانم سلام. و شما معجزه جان چقدر باعث تغییرات میشید در بدن آدما. در رفتار آدمها. خبر اومدن شما همه رو ذوق زده کرده. بابا حمید رو ابرا سیر میکنه با شنیدن خبر اومدنتون. و بقیه هم همگی ذوق زده و خوشحال از بودنتون هستن. هرچند این روزا،ایرانمون حال خوبی نداره، مردم تو خیابونا ریخته بودن و تو کل دنیا اخبار ایران بود، اخبار تلخ و غم انگیز که ناخود آگاه با وجود شما بیشتر هم باعث بغض و گریه من میشه. سعی میکنم خودم رو از اخبار بد دور نگه دارم تا لوبیا جانم کمتر اذیت بشه ولی یه سری چیزا ناگزیره مامان جان.از حال خودم بخوام بهت بگم امروز از روزای بود وه از صبح خوب نبودم تهوع و حال بد بودن بابا بهترم کرد ولی بازم خوب خوب نشدم تا اینکه الان رفتم و بلاخره بالا آوردن بارداری رو تجربه کردم. برعکس خیلیا من شبا حالم بد و بی قرار میشم. تمام این بی قراری ها رو با کمال میل قبول میکنم برای بغِل کردنت. مامان جانم شما سالم باشی بزرگترین دعای من هست. و این دررها و ناراحتی ها درهای که من رو به تو میرسونه. چهارشنبه میخوام برم سونو و برای اولین بار ببینمت و صدای قلب کوچیکتو بشنوم. امید من، تو برای من سبزترین راه هستی. خدا تو رو در آغوش خودش حفظ کنه لوبیا جان هم نفس من...ادامه مطلب
ما را در سایت هم نفس من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hameshgimno بازدید : 113 تاريخ : سه شنبه 5 مهر 1401 ساعت: 15:42

شبهای تابستون تو خونه ی بابا یعنی تا دیر وقت حرف زدن و غیبت پارتی و خندیدن،یعنی شام خوردن و بیخیال رژیم بودن، یعنی بیخیالی و حال و خوب یعنی با یک نسیم خنک حالت خوب میشه .یعنی حس امنیت حس عشق و دوست داشتن. حس حال خوب این خونه رو هیچ جای دنیا نداره. فقط تو این خونه میشه بیخیال خیلی دغدغه ها شد و دلت گرم آدماش باشه.خونه پدری قطعا یه تیکه از بهشته...

هم نفس من...
ما را در سایت هم نفس من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hameshgimno بازدید : 140 تاريخ : شنبه 19 شهريور 1401 ساعت: 11:16

یه روز ممکنه مثل همیشه شروع بشه بعد تبدیل بشه به یه خاطره خوب یا خاطره بد... همه روزا معمولی نیستن. حتی تو خونه ی پدری. قرار نیست همیشه آروم باشیم. قطعا ازدواج خودش یه دلیل بزرگ برای گند زدن تو آرامش آدم هست. مخصوصا اگه با آدمی ازدواج کنی که بعد چند سال.... قبول نشد. واقعا برام مهم نبود اما انقد خودش داد و بیداد کرد که مجبور بشم نشون بدم برای من مهم تره و این وسط خواهرش خودش رو بندازه وسط و دخالت کنه تا مجبور بشم جوابش رو بدم و بگم آقا تو زندگی من دخالت نکن. حال بدم برای جواب دادنم نیس از سکوت کسیه که میفهمی با تعاریف و ساخت ذهنی تو فرسنگا فاصله داره. شاید سکوتش بهتر بود. و تلاش نکردنش برای آروم کردن من. تو ذهن من فقط خودم موندم. این خوبه که آدم تهش بفهمه فقط خودش رو داره. اینکه بجز خودت برای کسی کاری نکنی فقط خودت رو دوس داشته باشی. منی که تنهایی رو خیلی بلدم. زیاد از حد تنهایی رو بلدم. آخر همه تنهایی ها بازم من هستم. آخر همه دویدنام یه هیچ بزرگ بود. خودم رو تو بغل میکنم با سفت ترین حالت ممکن هم نفس من...ادامه مطلب
ما را در سایت هم نفس من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hameshgimno بازدید : 116 تاريخ : شنبه 19 شهريور 1401 ساعت: 11:16

شهریور با هوای ملس و مطبوعش از نیمه گذر کرد. هرچند چند روزیه که ظهرها کولر روشن میکنیم ولی تو هفته قبل شبا پتو رومون مینداختیم. شهریور و حال هوای خونه ی پدری و آخرین روزهای موندن در نیشابور احتمالا ده روز دیگه برگردیم تهران. حمید که الان هم کرجه و داره تا شنبه برنمیگرده.اونم حسابی خسته شده از تنهایی رفتن و اومدن. منتظریم ماشین رو تحویلمون بدن و زودتر بریم خونمون. احتمالا بعد اربعین که ۲۶ هست بریم.امروز ، یه تست دادم و با یه نتیجه مثبت همه رو تو شوک بردم. حالا شنبه میرم آزمایش خون. کنجد جانم، معجزه جانم از ته دل آرزومه باشی و به سلامت به دنیا بیایی. قطعا نگران خیلی چیزا باید باشم ولی یه چیز رو مطمئنم کنجد جان تو معجزه ای و خدا همیشه از معجزه هاش حمایت میکنه. تو رنگ و بوی خدایی و با حضورت قراره زندگی مون رو پر از بهشت بکنی. هم نفس من...ادامه مطلب
ما را در سایت هم نفس من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hameshgimno بازدید : 110 تاريخ : شنبه 19 شهريور 1401 ساعت: 11:16

مگه شهریور هم وقت رفتن است؟وقت بد حالی؟مگر نباید همه ی رفتن ها در پاییز باشد؟مگر در این آفتاب ملایم شهریوری بعد از یک تابستان داغ و سوزان میشود داغ بر دل نشیند؟میشود یک عاشق از معشوق خداحافظی کند؟میشود مادری بدون دیدن تک فرزندش چشمهایش رو ببند؟خدایا این روزها را میبینی؟این روزها که در سیاهترین قسمت تاریخ هستیم که هر روز و هرروز اخبار را دنبال میکنیم برای دیدن آمار فوت شدگان، این روزها که واکسن نیست، مریضی هست دارو نیست و بی پولی تا دلت بخواهد.... خدایا این روزها نه تنها خانواده ی من که هزاران هزار خانواده چشم امید به معجزه ات دارن.... نگذار شهریور فصل رفتن باشد. نگذار قرار بر بی قراری در فصل تابستان شود... معجزه ای نشانمان ده.... حالی روشن... از هشت صبح و صدای تلفن و خبر بد حال شدن مجدد الهه تا رفتن به دنبال کیاوش و ظاهر سازی تا اخبار ناامید کننده ای که پشت سر هم به گوش میرسد... خدایا زنده ماندنمان در این جهنم آرزو نیست ما با خودخواهی میخواهیم برایمان بماند... برای پسرش... برای عموی عزیز که قطعا بعد روزها جنگیدن و سرپا ماندن خسته تر از همیشه و دل شکسته تر دست له سوی تو دراز کرده.... خدای برایمان مقدر کن نگاهی به زندگیمان هم نفس من...ادامه مطلب
ما را در سایت هم نفس من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hameshgimno بازدید : 94 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 7:30

شهریور پر از غم بود پر از رفتن پر از بوی گس جدایی و مرگ... شهریور پر از روزهای تنهایی شد... الهه رفت بعد از یه یکبار برگشتن و مبارزه مجدد بعد از کلی امیدواری به دلهامون بعد دیدن معجزه خدا به چشم دیشب بلیت پرواز داشت... الهه رفت و دل های ما موند با کلی غم.... با یادآوری روزهای دی ۸۳ که تازه عروس بود وارد خانواده ما شده بود با دیدن دختری که با صدای بلند و تند تند حرف میزد و بلنرتر میخندید، دیدن عشوه های ناز دختری با سلیقه، خوش پوش و خوش اندام. که الان اصلا باور نمیکنم اون همه زیبایی و جووتی زیر خاک بره.... قلبم پرئه دردئه ولی این روزها انقد رفتن دیدیم و داریم میبینیم که این رفتن ها و نوشتن از این رفتن ها عادی که نه ولی عادت شده انگار که با یک زخم کهنه و قدیمی داریم زندگی میکنیم... حالمون دیگه خوش نیس... دلزده شدیم از این روزهای که با استرس و ترس میگذره که هر لحظه نگران عزیزانت باید باشی، این اوضاعی که این همه آدم رو داره میبره... قطعا به جای بهتری ولی بدا به حال باز مونده های تنها غمگین خسته و دلشکسته... مامانی میدونم توام الان غمگینی برای پسرت و میدونم به اندازه کافی دعا کردی پیش خدا قضیه قصه رفتن آدماست که هیچ حساب و کتابی نداره این روزا... مواظب الهه باش...خیلی خیلی زود اومد پیشت...دلم داغون برای عمو و کیاوش، برای پدر و مادرشپ.ن:حالم خوب نیست. به آخرین خداحافظی شون فکر میکنم که عمو با چه امید و حال خوبی به امید فرداهایی که مرخص میشه خداحافظی کرده و اینکه الهه به امید بهبودی زودتر و رفتن به خونه ش جوابش رو داده. اینکه کی و با چه حالی به پسرش خبر رو داده، اینکه مادرش چه حالی شده بعد از اون همه امیدواری...باور اینکه تا دو ماه پیش تو خونه ی خودش صحیح و سالم داشته برنامه میریخته هم نفس من...ادامه مطلب
ما را در سایت هم نفس من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hameshgimno بازدید : 86 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 7:30

فرداشب تولدم هست. دقیقا نیمه آذر. تولدی که هیچ شور و شوقی براش ندارم. تولدی که حتی حس خوبی تو دلم نمیریزه برعکس بقیه سالها. تولدی که حالم گرفته ست ولی سعی میکنم خوب باشم. اینکه خدا به ما یه لوبیا نداده. اینکه اطرافیان مدام تکرار و تکرار میکنند و با دعاهاشون رو اعصابت میرن. اینکه دلم میشکنه و ازش لوبیا میخوام و نمیده. اینکه حال بدم رو با خودش میگم و ازش میخوام تبدلیش کنه به حال خوب. اینکه التماس میکنم دیگه کسی رو از اطرافیانمون نبره و به خانواده مون عضوهای جدید اضافه کنه. اینکه چهله اذان برداشتم و باز هم با تضرع ازش میخوام فقط سلامتی بده به عزیزانم. نشون میده هستی تو قلبم تو جونم تو حال خوب و بدم. نمیدونم چی برای من نوشتی ولی خودت خوب میدونی بنده صبوری نیستم. تو برام عجله کن. تو برام این تولد رو به بهترین شکل در بیار.تو کاری کن بشم پر از حس خوب. تو کاری کن سال دیگه بابت مستجاب شدن همه ی ارزوهام از ته دلم شکرت رو به جا بیارم. هم نفس من...ادامه مطلب
ما را در سایت هم نفس من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hameshgimno بازدید : 91 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 7:30