خواب در آغوش خدا

ساخت وبلاگ
من به هیچ عنوان آدم مذهبی نیستم... کلا دین برای من معنای خاصی نداره... اما، اما بعضی شبا که بیخواب میشم که تو سرم کلی فکر و خیال هست چشمام رو روی هم میذارم و تصور میکنم وارد قصر خدا شدم... یه قصر با ستون های متعدد و بلند سفید با کف پوشی که نمیدونم جنسش چیه ولی همیشه براق و تمیزئه و  یه عالمه هم میشه روی این کف پوشا بدون ترس از غر زدن کسی لیز بازی کرد البته همه این  ها تا وقتی که خدای مهربونم من رو ندیده باشه ولی امان از وقتی که من رو ببینه اون وقت میشه که شروع میکنه به غر زدن از اینکه باز سر و کله م پیدا شده...  خدای من مردی به جذابی الساندرو مانفردینی هست با ریش آنکادر شده سفید  و لباسهای که از سفیدی برق میزنه خدای من مهربون، شوخ و جذابه، خدای من گاهی با من همیشه با من با ارامش حرف میزنه و وقتی از دست سرتق بازی هام به ستوه میاد دعوام میکنه... اما همیشه و همیشه میدونه من لذت بخش ترین خوابها رو تو آغوش اون گذروندم برای همین هروقت خسته م غمگینم و پر از گلایه چشم هام رو میبندم و تصورش میکنم که با وجود همه ی کارهای که سرش ریخته بغلش رو برای من باز میکنه و من اروم  از روی پله های تخت بزرگ پادشاهیش بالا میرم سرم رو روی بازوش میذارم و چشمهام رو با لذت میبندم خدای من نیازی نیس حرفی بزنه چیزی بگه همینکه تصور میکنم تو آغوششم همینکه دست نوازششو دوبار روی موهام میکشه من میخوابم یک خواب عالی که همیشه با لبخند همراهه...

نه من هیچ وقت آدم مذهبی نبودم ولی خواب تو آغوش خدا رویایی که تا همیشه با من میمونه برای لحظه های سختم....

هم نفس من...
ما را در سایت هم نفس من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hameshgimno بازدید : 145 تاريخ : شنبه 21 مرداد 1396 ساعت: 18:14