زمستونه خدا سرده

ساخت وبلاگ
بعد از اون همه اشفتگی و حال خراب مامان سریع وسالیمون و جمع کرد و یک هفته ای رفتیم مشهد. جمعه اخر شب با خاله و دایی برگشتیم. نمیتونم بگم الان حالم فوقالعاده ست ولی خیلی بهتر از قبل هستم. زندگی همیشه پر از روزای سخته. زندگی ما که خیلی بی سرانجام و من پر از حسرتم از زندگی های اروم بقیه من متاسفانه نه از پدر شانس اوردم نه از همسر. چقدر پشیمونم از انتخاب حمید و چقدر این روزا باهاش دعوا میکنم. هرچند نزدیک دو ماه که کلا رابطه ای با هم نداریم. حمید هیچی نداره همه حرفاش دروغ بود بزرگ ترین ارزوش داشتن یه زمین تو روستاشون و زندگی با خواهرها و مادرشه در صورتی که اول خودش رو خیلی بلند پرواز و پر تلاش نشون میداد و میگفت هست و من الان فهمیدم نه اتفاقا اصلا نیس. تنها چیزی که مهم نیس خواسته های منه. این روزا عیبهایش هم کهبرام مهم نبود تو چشمم پررنگ شده. و اصلا نمیدونم اخر زندگیمون به کجا میرسه حمید یه زن خوشگل و باکلاس میخواست که فقط باهاش پز بده چیزای که خودش نداره رو تو اون ببینه اما خودش هیچکاری نکنه و هزینه ای خرج نکنه خانواده ش هم از خودش خیلی بدتر. این روزا واقعا از همه چیز بیزارم از خودم از انتخابم از ایرانی که توش هیچ امیدی به اینده نیس و همه چیز هرروز داره بد و بده و بدتر میشه. این روزا تنها چیزی که کمی انگیزه بهم میده درس خوندن برای کنکور هنر امساله که اونم با این اوضاع اشفته روحی نمیدوونم به کجا میرسه ولی مجبورم خودم رو تو سی سالگی یه جوری پر از انگیزه کنم تا حداقل نمیرم. من دلم روزای پر امید میخواد. شبای بدون اشفتگی و اعصاب خورد. و دنیایی که بدونی تلاشت توش بی نتیجه نیس... امیدوارم هرچه زودتر روزای بیاد که حالم خوب باشه تو این روزای اخر بهمن که هوا داره رو به زندگی میره امیدوارم زندگی همه مردم ایران هم رو به زندگی بره و این روزای که از شب سیاه تر و تاریکتره تموم بشه

هم نفس من...
ما را در سایت هم نفس من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hameshgimno بازدید : 123 تاريخ : سه شنبه 30 بهمن 1397 ساعت: 0:20