اینکه ساعت یک و نیم نصفه شب یکی از آخرین روزای بهار بشینم و اینجا چیزی بنویسم هیچ دلیلی نمیتونه داشته باشه به جز صدای محمود علیقلی که توی گوشم داره فریاد میزند شعر مولانا رو که آب زنید راه را هین که نگار میرسد... و غم به کناره میرود. و من سلول سلول تنم داره دعا میکنه که این شعر مولانا حقیقت محض باشه و بلاخره این روزای سخت و پر از غم تموم بشه و بلاخره آفتاب روزای خوب هم روی این سرزمین گر از هرج و مرج که واقعا هیچیش معلوم نیس بتابه... نسل سوخته دهه شصت حداقل میانسالی خوبی داشته باشند. هرچند بارونی خوبی که از اول بهار داره میباره و حتی خرداد همشیه داغ رو یک هوای بهاری محض کرده و همه جا رو سر سبز کرده قطعا مژده روزای خوب رو برای این مردم در خود فرو رفته داره. و همچنان توی گوشمشعر مولانا ست راه دهید یار را آن مه ده چهار را....
هم نفس من...برچسب : نویسنده : hameshgimno بازدید : 148