عروسی

ساخت وبلاگ

11هم ابان عروسیمه. تو هوای پاییزی و سرد این روزا... تو هوای ابری و خشک... یه عالمه دلهره,استرس, و حس های که نمیتونی برای خودت تعریف کنی... وقتی دو تا مجلس داشته باشی... به فاصله یه ماه.. قرار باشه خونه خودت هم بری... جهزیه ببری به یه شهر دیگه اونن کرج که انقد دوره از این خونه و دیار. بنایی تو خونه ت داشته باشی ... شوهرت بخواد همزمان تا اخر ابان دفاع کنه... خلاصه کلی چیزای هیجان انگیز و دلهره اور. همه و همه تا اول دی... شروع یه زندگی جدید. قدن به یه دنیایی جدید ... مستقل شدن. خونه جدا داشتن. زندگی جدا ساختن. 

عروسی روز جمعه به اندازه کافی استرسی هست... قراره ارایشگاه برم گل شب بو. کارت ها رو پخش کردیم. و این روزا هر جا میریم حرف از عروسی و همه با یه لبخند روی لب بهم میگن عروس خانم... و هی این دل من زیر و رو میشه..  عجیبه هاااا... این حس عروسی شدن... با این که خدا رو شکر ما خونمون حاضره ماشین داریم. و همه چیز اوکیه. اما یه استرس همش تو دلم هست. دلم میخواد از تک تک این لحظه هام و روزهام استفاده کنم.این روزا مرتبا با نائمه و مامان بیرون میریم. نائمه میگه درسته استرس داره اما ادم یه هدف داره یه برنامه. یه برنامه شادی. و من فک میکنم باید باید از این لحظه هام استفاده کنم از این جشنی که حالا درسته برای من دوبار تکرار میشه ولی جشنی که دوستام و خانواده خودم هستن همین یک بار هست....

سر کارت پخش کردن کلی همه جا رفتیم و خندیدم و کلی چیز میز خوردیم ....

خدای بزرگ دلم میخواد یک جشن خوب و ابرومند باشه. جشنی که همه توش شاد باشن و بهشون خوش بگذره...

هم نفس من...
ما را در سایت هم نفس من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hameshgimno بازدید : 110 تاريخ : دوشنبه 20 آبان 1398 ساعت: 11:37