سه شنبه هفت اردیبهشت

ساخت وبلاگ
وقتی ساعت پنج و نیم صبح میخوابی اصلا فکر نمیکنی از ساعت 9 صبح چنین روزی در انتظارته... از صبح شاید بیش از شش هفت بار پله های دانشکده رو بالا و پایین رفتم و از این ور به اونور دویدم و تو این دلمشغولی فقط یک پیام کجاایی؟برات ناهار خریدم باعث شد یه لبخند بزنم و با سرعت بیشتری کارامو انجام بدم برای گردش چهار نفره بعد چند ماه.... روزی که من از ته دل خندیدم و ذوق کردم بغض کردم و بعد از مدتها دوباره تونستم خودم باشم خود خودم... و خیلی چیزها رو بهت بگم و با دلی گرفته و بغضی که گلوم رو گرفته بود ازت بگذرم و باز بعد مدتها مثل دو تا دوست کنار هم نشستیم از دلمشغولی هامون گفتیم از گرفتاری هامون از اتفاقات زندگی شخصیمون و من این بار خیلی چیزها رو بهت گفتم... و تو این بار خیلی گوش کردی و خیلی حرف زدی بهت گفتم دیگه منه سابق نمیشم و تو چقدر خواستی که خودم رو نابود نکنم ....بهت گفتم دارم ازت متنفر میشم و تو لبخند زدی و گفتی خوبه که ازم متنفر بشی.... تو تاریکی وقتی حتی درست و حسابی نمیدیدمت دستام و گرفتی و گفتی نمیتونی از کنارت میرم شاید حتما بی من میتونی .....

هرچند به قول تو رابطه ما خیلی خاص بود ما دوتا رفیق بودیم تو رو نمیدونم ولی راجع به خودم میتونم این رو بهت بگم که من کنار تو همیشه خودم بودم در واقع تنها کسی که کنارش خودم بودم فقط تو بودی اینکه کنارت دیگه لازم نباشه نقاب بزنم از همه چیز بهتر بود.... دوستی خاص ما به پایان رسید.... خداحافظ رفیق

هم نفس من...
ما را در سایت هم نفس من دنبال می کنید

برچسب : داستان سه شنبه هفت پیکر,سه شنبه این هفته تعطیل است, نویسنده : hameshgimno بازدید : 155 تاريخ : جمعه 26 شهريور 1395 ساعت: 5:24